محمدحسین تب دار
سلام عزیزم امروز که داشتم میومدم سرکار یه کمی تب داشتی بابایی که از سرکار اومد (آخه دیشب شبکار بود) پیشت موند فکر میکنم سرماخوردی برات نوبت دکتر گرفتم ساعت 10 باید با بابایی بیایی پیش خانم دکترامیدوارم که زودتر خوب بشی چون وقتی مریض میشی منم حال و روز خوبی ندارم و همش نگرانم .
دیروز بعد از ظهر که گفتی مامانی من خسته ام و کمی هم بیحوصله بودی فهمیدم که داری مریض میشی که آخرشب تبت شروع شد شربت تب بر خوردی تا صبح هم تبت رو چک کردم که یه موقع بالا نره ولی نزدیک صبح دوباره تب کردی دوباره تب بر خوردی الان که زنگ زدم بابایی گفت دیگه تب نداری خیلی خوشحال شدم. تو همین سه ساعتی که اومدم سرکار دلم خیلی برات تنگ شده لحظه شماری میکنم که زودتر بیای پیشم و ببینمت دوست دارم بغلت کنم و ببوسمت . خیلی دوست دارم پسر خوب و دوست داشتنی ام
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی