تخیلات محمدحسین
سلام پسر گلم امروز میخوام از تخیلاتت برات بگم آخه میترسم بعداً یادم بره که تو سن سه سالگی چه تخیلاتی داشتی . بیشتر وقتا خودت رو خلبان تصور میکنی که داری تو آسمون با هواپیما پرواز میکنی گاهی هم به ما میگی شمارو سوار هواپیمای خودم میکنم و با خودم میبرم تو آسمون یا خونه عمو امین.
کوچیکتر که بودی آقای دکتر بودی و ما رو معاینه میکردی و همیشه هم میگفتی که تب داریم چنان با دقت به گوشها و دهانمون نگاه میکردی که ما خنده مون میگرفت . همون طوری که خانم دکتر خودت رو معاینه میکنه .
بعضی وقتا هم دوست داشتی آقای رفتگر بشی ولی بعداً نتیجه گرفتی که اگر رفتگر بشی لباسات کثیف میشن و این شغل رو کنار گذاشتی و در حال حاضر خلبانی تا ببینیم در آینده چکاره میشی .
پسر خوبم آرزو میکنم هر شغلی رو که بعدها برای خودت انتخاب میکنی به اون علاقه داشته باشی ، دوسش داشته باشی تا بتونی در شغلت پیشرفت کنی .